جوان مرد كوچك

ساخت وبلاگ

موضوعات وب

امکانات وب

45FD31B-5C6E-11D1-9EC1-00C04FD7081F VIEWASTEXT>

 

 پسر 8 ساله ی من دونده ی خوبی بود و در اکثر مسابقات مدال می آورد. روزی برای دیدن مسابقه ی او رفتم.

در مسابقه ی اول مدال طلا را کسب کرد.

 مسابقه ی دوم آغاز شد.

او شروع خوبی داشت اما در پایان مسابقه حرکت خود را کند کرد و نفر چهارم شد. برای دلداری به سراغ او

رفتم تا نکند به خاطر اول نشدن ناراحت باشد.

پسرم خنده ی معصومانه ای کرد و گفت:

    بابا یه رازی بهت میگم ولی پیش خودمون بمونه.

کنجکاو شدم. پسرم ادامه داد:

   من یک مدال بردم اما دوستم نیکولاس هیچ مدالی نبرده بود و خیلی دوست داشت یک مدال برای مادر

پیرش ببرد. برای همین گذاشتم او اول بشود.

پرسیدم:

    پس چرا چهارم شدی؟

خندید و جواب داد:

   آخه نیکولاس میدونه من دونده ی خوبی هستم. اگر دوم می شدم همه چیز را میفهمید. حالا میتوانم بگم

پایم پیچ خورد و عقب افتادم!

 

 
بعضي از ما بايد از كودكان درس بگيريم

داستان هاي جالب...
ما را در سایت داستان هاي جالب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmad worldalibi بازدید : 596 تاريخ : سه شنبه ساعت: 7:06 PM

نويسندگان

نظر سنجی

ایا از وبلاگ داستان های جالب راضی هستین

خبرنامه