حقیقت

ساخت وبلاگ

موضوعات وب

امکانات وب

45FD31B-5C6E-11D1-9EC1-00C04FD7081F VIEWASTEXT>
مردی به سمت پادشاه امد وگفت من برای شما لباسی میدوزم که هرکس نفهم باشه ان را نمی بینه پادشاه هم گفت باشه ومرد پس از گرفتن پول زیاد شروع به ساختن لباس کرد بعداز چند وقت پادشاه به وزیر گفت برو ببین وضع لباس به کجا رسیده وزیر رفت ودید خیاط ها دارند دست خود رابالا وپایین میبرن اما پیش خود فکر کرد اگر این را به حاکم بگوید حاکم فکر میکند او نفهم است وبه حاکم از الکی میگه لباس خیلی جالبی تا روز موعود فرا میرسه حاکم میره لباس رو بپوشه اما هیچی نمیبینه و بدونه لباس میاد بیرون وفکر میکنه لباس پوشیده همه مردم از ترس اینکه بقیه فکر نکنن نفهم هیچی نگفتن تایه پسر بچه اومد بیرون و چون جریان رو نمیدونست گفت چرا بدونه لباس اومدین بیرون بعد یکی از مردا گفت بعد همه گفتنو همه چی لو رفت نتیجه حقیقت پشت ابر پنهان نمی ماند داستان هاي جالب...
ما را در سایت داستان هاي جالب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmad worldalibi بازدید : 536 تاريخ : پنجشنبه ساعت: 2:34 PM

نويسندگان

نظر سنجی

ایا از وبلاگ داستان های جالب راضی هستین

خبرنامه