لحظه های سختی

ساخت وبلاگ

موضوعات وب

امکانات وب

45FD31B-5C6E-11D1-9EC1-00C04FD7081F VIEWASTEXT>
[ كتاب زندگي ... خوابيده بودم؛ در خواب كتاب گذشته ام را باز كردم و روزهاي سپري شده عمرم را برگ به برگ مرور كردم . به هر روزي كه نگاه م ي كردم ، در كنارش دو جفت جاي پا بود . يكي مال من و يكي ما ل خد ا. جلوتر مي رفتم و روزهاي سپري شده ام را مي ديدم. خاطرات خوب، خاطرات بد، زيباييها، لبخندها، شيريني ها، مصيبت ها، ... همه و همه را مي ديدم. اما ديدم در كنار بعضي برگها فقط يك جفت جاي پااست . نگاه كردم، همه سخت ترين روزهاي زندگي ام بودند . روزهايي همراه با تلخي ها، ترس ها، درد ها، بيچارگي ها. با ناراحتي به خدا گفتم : روز اول تو به من قول داديكه هيچ گاه مرا تنها نمي گذاري. هيچ وقت مرا به حال خود رها نمي كني و من با اين اعتماد پذيرفتم كه زندگي كنم. چگونه، چگونه در اين سخت ترين روزهاي زندگي توانستي مرا با رنج ها، مصيبت ها و دردمندي ها تنها رها كني؟ خداوند مهربانانه مرا نگاه كرد . لبخندي زد و گفت : فرزندم! من به تو قول دادم كه همراهت خواهم بود. در شب و روز، در تلخي و شادي، درگرفتاري و خوشبختي. من به قول خود وفا كردم، هرگز تو را تنها نگذاشتم، هرگز تو را رها نكردم، حتي براي لحظه اي، آن جاي پا كه در آن روزهاي سخت مي بيني، جاي پاي من است ، وقتي كه تو را به دوش كشيده بودم !! داستان هاي جالب...
ما را در سایت داستان هاي جالب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmad worldalibi بازدید : 509 تاريخ : سه شنبه ساعت: 9:04 PM

نويسندگان

نظر سنجی

ایا از وبلاگ داستان های جالب راضی هستین

خبرنامه